شهدای دارالولایه سیستان زابل
شهدای زابل
| |||||
|
شب دوم هم همين طور بود. برايم سؤال شده بود كه چرا بچه ها براي احيا نيامدند، نكند خبر نداشته باشند. از محل برگزاري احيا بيرون رفتم. پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت. به سمت صحرا حركت كردم، وقتي نزديك شيارها رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش گرفته و زمزمه مي كند. چون صداي مراسم احيا از بلند گو پخش مي شد، بچه ها صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريكي حفره ها، با خداي خود راز و نياز مي كردند. بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم كه براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند. اين اتفاق يك بار ديگر هم افتاد. بين دزفول و انديمشك، منطقه اي بود كه درخت هاي پرتقال و اكاليپتوس زيادي داشت، ما اسمش را گذاشته بوديم جنگل. نيروهاي بعثي بعد از آنكه پادگان را بمباران كرده بودند. نيروهايشان را در آن جنگل استتار كرده بودند. آنجا ديگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هايي كنده بودند و داخل آن مي رفتند و در تنهايي عجيبي با خدا راز و نياز مي كردند.
خاطرات شهيد رضا صادقي يونسي
ما باید به کدام حفره وتپه پناه ببریم برای خلوت کردن خودمان با خدا....به کدام سو برویم که تنها خدا را ببینیم نه شیطان پابسته در غل و زنجیر را....در این ماه خدا مارا خجالت زده خود کرده اما بنده خدا چه دارد که از خجالت خدا در بیاید؟ من بی سروپا تا کی " الهی العفو" بگویم و بخوانمت و تو هی مرا اجابت کنی و من فراموش کنم لحظات با تو بودن را.... تا کی بگویم " خلصنا من النار یا رب" و تا کی با غیبت اتش تو را خریداری کنم....خدایا قسم به اسم های پربرکتت و قسم به نام های پرفضیلتت توفیق بده تا زمانی که امام غایبمان را ندیده ایم در شب های قدر اجل ما را امضا نکنی....بنده گناهکارت به رحمتت نیاز دارد تا به عدلت.... هنوز زود است برای من که هیزم اتش جهنمت را زیاد کنم....بگذار بهشتی شوم در این ماه....!!!! ....
یا ستار العیوب ! بگذار تازه وارد نباشم و از مشتریان دیرینت باشم که هر دم رو به تو می آورم....
مولای یا مولای! انت الغفور و انا المذنب و هل یرحم المذنب الا الغفور؟ یا مولای! ارحمنی به رحمتک و ارض عنی بجودک و کرمک و فضلک یا ذالجود و الا
|