من زدن تانك بود، اما حالا ميبينم يك انسان دارد ميسوزد و تكليف من نجات اوست!
سهام با آن كه دختر بچهاي بيش نبود، غيرت و رشادت را از مادر بزرگهاي خود به ارث برده بود. كوزه آبي به سر گرفته به همراه دوستانش راهي رودخانه شدند تا آب بياورند. عراقيها مزاحم آنان شدند و يكي از مزدوران بعثي با گلوله، كوزه دختران را بر سرشان ميشكست. سهام مثل شير ميغريد: «مگر شمر هستي؟!» اين حرف سهام براي بعثيهايي كه حرمت عربها را هم نگه نميداشتند سنگين بود. اين بار به جاي كوزه پيشاني سهام هدف تير قرار گرفت. خبر شهادت سهام به سرعت پخش شد. غيرت مردم هويزه آنان را تحريك كرد تا اين بار بساط زورگويي بعثيها را جمع كنند. فرداي آن روز، دهم مهر، پايگاه مزدوران سقوط كرد و بعثيها با خفت فرار كردند.
چند روز بعد دستور رسيد كه مردم بايد هويزه را ترك كنند. خيلي سنگين بود، اما چاره نداشتند؛ چرا كه خطر در كمين بود. آنان با دلشكسته و غمگين خانههاي خويش را رها كردند و جز جوانان و نوجوانان و عدهاي پيرمرد و پيرزن و افراد بيبضاعت كسي نماند. مهاجرين رفتند تا خبر مقاومت مردانه مردم هويزه را به ديگران بدهند و بازماندگان ماندند تا حماسه بيافرينند. هويزه خلوت شده بود و ميرفت تا حماسهاي بيافريند.
از شهرهاي اطراف نيروهاي كمكي ميرسد. كمكم سپاه هويزه سازماندهي و منظم ميشود. عملياتهاي شناسايي انجام ميگيرد. در همان روزهاي اول، ۲۵ آبان، حصر سوسنگرد شكسته شد. دو روز بعد، ۲۷ آبان، سيد حسين علمالهدي با عدهاي از دوستان اهوازي خود كه از دانشجويان پيرو خط امام بودند وارد هويزه شدند تا جاودانه تاريخ شوند.
مرحله اول عمليات در روز 15 دي براي آزادسازي جفير و پادگان حميد شروع شد، اما ناقص ماند. مرحله دوم، فرداي آن روز ساعت هشت صبح آغاز شد. نيروها به طرف پادگان حميد و جفير حركت كردند، اما آتش دشمن شديد بود و عمليات متوقف شد. علمالهدي و يارانش در محاصره كامل تانكهاي دشمن قرار گرفتند و به شهادت رسيدند و بدن مطهرشان در زير تانكها له شد تا جاودانه گردد.
يك سرباز عراقي ميگويد: «در محلهاي كه ما مستقر بوديم، يك پيرزن و پيرمرد باقي مانده بودند و روزي يك بار براي گرفتن غذا نزد ما ميآمدند. يك روز كه به مقر آمده بودند يكي از افسران ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را ديد. پرسيد: «چرا به اينها غذا نميدهيد؟» از مقر يك گالن نفت آورد و روي پيرزن خالي كرد. بعد كبريت زد. پيرزن در آتش ميسوخت، جيغ ميكشيد و سرانجام بر زمين افتاد و ذره ذره سوخت. پيرمرد ضجه ميزد. ستوان او را كشانكشان تا رودخانه برد. دست و پايش را با سيم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. آخرين بار پيرمرد را ديدم كه چند بار در رودخانه بالا و پايين رفت و بعد ناپديد شد.»
با عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا، عمليات بيتالمقدس با رمز «يا علي بن ابي طالب» شروع شد و روز هجدهم ارديبهشت ۶۱، رزمندگان اسلام دشمن را مجبور به عقب نشيني كردند. هويزه خيلي خوشحال شد كه به دامان سرزمين ايران بازگشت و امروز هويزه خوشحال است كه در آغوش خود پيكر قطعه قطعه شده حماسه آفريناني چون علمالهدي را دارد كه اجسادشان را پس از هفده ماه از زير آوار بيرون كشيدند.