شهدای دارالولایه سیستان زابل
شهدای زابل
| |||||
|
از ناکامی ها و ناروائی ها شیوه راه رفتن آموخت و الفبای کلام را با حروف صبوری و شکیب فرا گرفت و بر زبان اندوه آورد. جابر، شهید پانزده ساله بی گناه و عصمت آلوده ولایت خانه سیستان که دوم آذر سال 1369 را بر پیشانی ولادت خویش دارد زاده نامرادی و نداری بود اما درشت خویی روزگار نیز نتوانسته بود لبخند مهربانش را کم رنگ سازد. در خردسالی از بوییدن گل رخسار پدر و مادر محروم ماند و آن دو یاور خویش را از داد اما آن قدر اندوه فقر بر آستان خانه کاهگلی و کوچه او دق الباب کرده و طعم تلخ تنهایی و نداری را چشیده بود که ناچار شد در سنین نوجوانی ترک درس و مدرسه و بازی کند و به خاطر تأمین معاش خواهر و برادر خردسالش، دست های کوچک و لرزانش را به کارگری و شاگردی مغازه عادت دهد تا سفره یتیمانه اش بی نان و نوا نماند و آن دو امانت پدر و مادر، آسوده بال راهی مدرسه شوند. و آرزو، احساس بزرگی می کرد همراه با ندیم همیشگی اش شهید مجتبی کیخایی عازم زاهدان شد تا نوروز خواهر و برادرش را با لبخند شادی و امید به فردا پیوند زند. اما دریغا که آن خفاشان شب پرست در کمین کاروان عاشورا بودند و هنوز تبسم امیدوارانه جابر در حیرت نگاه تب آلودش رنگ نباخته بود که آرزوی خرید لباس شب عید و رخت نوروزی را معصومانه در کفن رؤیاهایش پیچیده و لباس زیبای شهادت را به تیرباران مزدوران سنگدل بر قامت کوچک و تبدارش دوخت
|