دوست داشت همه به او به عنوان یک سرباز و خدمتگزار ساده نگاه کنند.
بعد از شهادتش بود که وقتی عکس هایی از او به چاپ رسید، تعدادی از سربازان متوجه شدند کسی که با آنها والیبال بازی می کرد یا در بگو و بخندها و شوخی های جمعی شرکت داشت، نه یک سرباز، بلکه فرمانده ای بزرگ بود؛ فرمانده ای که علاوه بر اداره ای کردستان، بخشی از وقت خود را صرف جنگ با دشمنان بعثی در مرزهای غربی کرده بود.